کی هستی و چیکار میکنی؟
من امیر مهرانی هستم متولد اردیبهشت ۱۳۵۹و معمولا من رو مهران، مهیار، مهرابی و مهربانی هم صدا میکنند. اگر شما دچار چنین اشتباهی شدید تاکید میکنم که «امیر مهرانی» هستم :)
برای من که بخشی از مطالعاتم در زمینه فلسفه است و اگر میتونستم برگردم به گذشته حتما فیلسوف یا جامعهشناس میشدم، سوال «کی هستی؟» میتونه معنای زیادی داشته باشه. وقتی ازم پرسیده میشه کی هستم میتونم بگم چهکسی شدم و وقتی دربارهی چهکسی شدن صحبت میکنی یعنی باید روایت یک زندگی رو شرح بدی. یعنی باید کتاب داستانت رو باز کنی و آلبوم تصاویری که در ذهنت لایه لایه انبار شده را ورق بزنی. از طرف دیگه ما معمولا پاسخ به پرسش چهکسی هستی را با توضیح شغل و حرفهمون میدهیم و من همیشه فکر میکنم که اگر شغل و عنوانم نباشه چه کسی هستم؟
بنابراین به هر دو پرسشی که از دل پرسش کیهستی مشخص کردم جواب خواهم داد.
کارم کوچینگ (مربیگری) هست و به افراد و سازمانها کمک میکنم مسیر تحول را شفاف کنند و در مسیر تعریف شده حرکت کنند. کوچینگ رو بیشتر از یک مهارت، یک فلسفه و یک نگرش میدونم. بهاین دلیل که مربیها بزرگترین تمرینی که باید بکنند اینه که خوب گوش کنند، خوب سوال بپرسند و قضاوت نکنند. وقتی چنین تمرینی در زندگی داشته باشی، کمکم پاسخها پیدا خواهند شد و مسیرها شفاف میشوند. در فلسفهای که برای کارم از آن استفاده میکنم این عقیده وجود داره که برای رسیدن به پاسخ باید سوالهای خوب پرسید یا کیفیت پاسخهایی که دریافت میکنیم وابسته است به کیفیت پرسشهایی که طرح میکنیم. بههمین دلیل بیشترین تمرین من اینه که سوال کنم و کیفیت پرسش کردن را در خودم بالا ببرم.
تا کنون دورههای مختلفی را طراحی و اجرا کردم. دورهی شناخت تواناییها شاید شناخته شدهترینشون باشه که حالا اسمش شده کوچینگ شکوفایی. دورهی دیگهای داشتم بهاسم پلاتو که در اون با تمرینهای تئاتر به خودشناسی میپرداختیم و یک مجموعه ورکشاپ طراحی کردم بهاسم کولهپشتی که کارگاههای آموزشی مشارکتی است. یعنی در اون کارگاهها من صرفا تسهیلگر هستم و مسیری را طراحی میکنم که شرکتکنندگان از یکدیگر یاد بگیرند.
در زمینه سازمانی هم معمولا با مدیران کار میکنم، آموزش میدهم و کمکشون میکنم که هم خودشون رو بهتر بشناسند و هم رویکرد و فلسفهی کوچینگ رو یاد بگیرند و در کارشون استفاده کنند.
بخش دیگهای از کار من به نوشتن میگذره. از سال ۱۳۸۷ وبلاگ thecoach.ir را راهاندازی کردم و زمانی که شروعش کردم هرگز فکر نمیکردم که روزی تبدیل بشه یه یک کار جدی. قبل از راهاندازی این وبلاگ، وبلاگهای دیگری هم داشتم و شاید وبلاگنویسها و وبلاگخونهای قدیمی آبی بزرگ روی پرشین بلاگ رو بخاطر بیارن. نوشتن همیشه برام دغدغه بوده و کاریه که ازش بینهایت لذت میبرم.
موضوع نوشتههام معمولا دربارهی خودشناسی، اجتماع، هنر و فلسفه است که موضوعهای بههم گره خوردهای هستند. ابتدای سال ۹۵ تعدادی از نوشتههام رو تبدیل کردم به یک ایبوک با عنوان والایش. همینطور این شانس رو داشتم که با تعدادی نویسنده از کشورهای مختلف در تالیف کتابی با عنوان Another State of Mind شرکت داشته باشم که توسط انتشارات Palgrave در سال ۲۰۱۴ منتشر شد. موضوع این کتاب درباره آموزههای کهن و تاثیر آنها بر مدیریت و کسب و کارهای امروزی است. فصلی که دربارهاش نوشتم مربوط بود به آموزههای مولانا و تاثیر آن بر سبک مدیریت امروز.
یک مجموعه داستانی هم نوشتم باعنوان داستانهای جو که اولینبار در توییتر شروع به نوشتناش کردم و خیلی ازش استقبال شد. داستان دربارهی گفتگوهای جو یک آدم فیلسوف مآب و یک آدم معمولی است که انگار جو یکجورایی مرشد آن شخصیت دیگر است و سعی میکند او را هدایت کند اگرچه خودش هم آدم کاملی نیست. خیلی دوست دارم این مجموعه رو منتشر کنم اما هنوز انگار زمان ویرایش نهایی و سپردن به دست ناشر فرا نرسیده. کمی دربارهی این داستان ها وسواسی هستم و میخوام که با گذشت زمان دوباره بخوانمشون و ایرادهای احتمالی را برطرف کنم.
در حوزه تخصصی خودم با مجموعهای همکاری میکنم بهاسم Corporation for Positive Change و نماینده این مجموعه در خاورمیانه هستم. اگرچه امروز با وجود درگیریها و اتفاقهای اخیر خاورمیانهای وجود نداره و همین موضوع بر کسب و کار منطقهای بسیار تاثیر گذاشته. هدف این مجموعه گسترش رویکردهای تحول مثبت در دنیا است و مشاوران این مجموعه به سازمانها کمک میکنند تا روشهای تحولی مبتنی بر توانمندیها را پیاده کنند.
این مسیری که تا اینجا آمدهام از جای متفاوتی شروع شد. من کارم رو در زمینهی IT شروع کردم و در اصل کسی هستم که از حوزهی تکنولوژی، از لابهلای کدها و دادهها و شبکههای کامپیوتری به این حوزه وارد شدم. در سال ۱۹۹۹ مدارک مایکروسافت را گرفتم (آن زمان Windows NT4.0 بود) و بهعنوان متخصص شبکههای کامپیوتری شروع بهکار کردم. بعد از چندسال کار کردن با یکی از دوستانم شرکتی تاسیس کردیم که تقریبا بعد از سهسال کار دچار چالشهای جدی شدیم و مجبور شدیم کارمون رو جمع کنیم. بعد از این اتفاق بود که حال روحی خوبی نداشتم و از خودم میپرسیدم تو واقعا به درد چه کاری میخوری؟
وقتی شروع به تحقیق دربارهی پاسخ این سوال کردم کمکم دورهی شناخت تواناییها شکل گرفت و پاسخ به سوال خودم تبدیل شد به یک رویکرد جدید در کارم.
این بخشی از من بود که با حرفهام تعریف میشود و اگر حرفه را از من جدا کنید نکات دیگری هم هست که میتوان به آن پرداخت.
خیلیها که من رو از نزدیک نمیشناسن عقیده دارن که آدم سختی در شکل دادن روابط هستم. شاید پر بیراه هم نمیگن. با اینکه سخنرانی میکنم و معمولا کارگاههای پرهیجان برگزار میکنم اما بهشدت درونگرا هستم و در برقراری روابط کند عمل میکنم. در گذشته آدم بسیار خجالتی بودم و تلاش کردم که خودم رو بهبود بدم. اما آدمهایی که از نزدیک من رو میشناسند معمولا تعریف متفاوتی از دیگران نسبت به من دارند. من بسیار احساساتی هستم و خیلی سریع میتونم تحت تاثیر موقعیتهای احساسی قرار بگیرم. مثلا خدانکنه فیلمی ببینم که من رو تحت تاثیر قرار بده! باقیاش رو حتما خودتون حدس میزنید. ابراز عشق و مورد عشق واقع شدن در زندگی شخصی برام بسیار مهمه و عقیده دارم این ابراز عشق باید در زبان هم نمود داشته باشه. بخش عمدهای از این اعتقاد رو از همسرم – مریم – یاد گرفتم. مریم غیر از اینکه شریک زندگیه، شریک کاری من هم هست و بخش عمدهای از کارم بهواسطهی حضور مریم پیش میره. یک دورهای بود که هر شب شعر مینوشتیم و شعرهای هم رو اصلاح میکردیم. شاید یک روزی این نوشتهها هم شد کتاب!
آزادی برام یکی از ارزشهای زندگیه. هرجا که احساس کنم دربندم یا دارم کنترل میشم تبدیل میشم به یک آدم سرکش. بههمین دلیل برام مهمه که قوانین خودم رو داشته باشم و دقیقا بههمین دلیل کارمند خوبی نیستم. البته این بهمعنی عدم انعطاف نیست. بلکه معمولا تحملم در شرایط سخت هم بسیار بالاست اما همیشه در چنین شرایطی دنبال راهکاری میگردم که برگردم به موقعیت آزادی خودم. بههمین دلیل بیشتر مواقع در اتاق کارم در خانه کار میکنم و آنجا تمرکز بیشتری دارم.
به موسیقی علاقهی زیادی دارم. همیشه هم اولویتم سبک راک بوده. اما اگر قصد نوشتن داشته باشم یا موزیک سبک امبینت گوش میکنم یا سعی میکنم در سکوت بنویسم. گاهی هم گذاشتن هدفون بدون اینکه چیزی ازش پخش بشه خیلی به تمرکزم کمک میکنه. خیلی زیاد فکر میکنم و معمولا اگر بیکار هم نشسته باشم دارم بهچیزی فکر میکنم. در بیشتر عکسها هم حتی دستم زیر چونهام است و این خیلی ناخودآگاه اتفاق میافته چون در اغلب موارد واقعا دستم زیر چونهام است.
بهبازی کردن بسیار علاقه دارم. تقریبا موقعیت بازی کردن رو از دست نمیدم. تو بازی فیفا روی ایکسباکس مدعی هستم. اگر فرصت کنم بیلیارد برام حکم مدیتیشن داره و اخیرا هم مریم بهم یاد داده تخته بازی کنم که هرگز فکر نمیکردم از پس این یه کار بربیام اما استاد خوبی داشتم. تو بازی پانتومیم هم رکوردهای خوبی از خودم بهجا گذاشتم. نه در حدس زدن بلکه در اجرا!
فیلم دیدن هم بخش مهمی از زندگیه برام و تقریبا زندگی بدون فیلم و سینما (نه بهمعنی محل فیزیکی که سینما به مثابهی مفهوم) رو نمیتونم تصور کنم. بهفیلمهای تخیلی و هیجانی در کنار فیلمهای مفهومی بسیار علاقهمندم. شاید این بهدلیل اینه که با اینکه معمولا آدم آرومی هستم اما باید موقعیتی باشه که بتونم کمی هیجانی بشم. فیلم، دنیاییه که میتونه غیرممکن رو ممکن کنه یا دنیاییه که تو میتونی خودت رو در اون غرق و دوباره پیدا کنی و بعد از این پیدا شدن تو آدمی هستی که حالا چیزی بهت اضافه شده و شاید کمی و فقط کمی نسبت به آدم چند ساعت قبل متفاوت شده باشی و این احساس جذابیه.
عکس گرفتن رو هم دوست دارم. عکاس نیستم اما اگر قرار باشه عکس بگیرم سعی میکنم به وجه هنری عکس خیلی توجه کنم. عکس گرفتن برام یکجور بازی و سرگرمی حساب میشه و اگر بتونم عکس خوبی بگیرم بعدش حال خیلی خوبی دارم. درست مثل حال خوب بعد از نوشتن یک مطلب خوب.
بهنظرم قدرت ثابت کردن یک لحظه در یک کادر میتونه جزو بزرگترین دستاوردهای بشر باشه. عکاسی یکجور غلبه بر زمانه. زمانی که انسان هیچوقت نمیتونه ازش فرار کنه. اما گرفتن عکس به تو فرصت میده که برای مدت اندکی زمان را ثابت نگه داری و به یک تعلیق لذت بخش فرو بری. شاید عکاسهای حرفهای عقیده داشته باشند که عکس بهتنهایی روایت میکنه و نیازی به توضیح نداره اما من که عکاس حرفهای نیستم ترکیب تصویر و متن رو بسیار زیاد دوست دارم. بههمین دلیل اینستاگرام برام جذابه. در واقع اینستاگرام من بیشتر از اینکه ابزار توسعه مخاطب برای کارم باشه جاییه که دوست دارم ازش لذت ببرم و سعی کنم همراهی تصویر و متن رو تجربه کنم.
اصولا خودم رو آدمی میدونم که علاقه به تجربه کردن داره بههمین دلیل معمولا اگر انجام کاری توجهم رو جلب کنه سعی میکنم تجربهاش کنم. عکاسی همین حکم رو داشت و شاید یکروزی دنیای فیلم مستند را هم تجربه کنم.
تماشای فوتبال هم بخش دیگهای از سرگرمیهام هست. همون آدم آروم در زمان تماشای فوتبال میتونه بسیار هیجانی بشه. زمانی که مسابقات یورو ۲۰۱۶ داشت شروع میشد کارهام رو طوری برنامهریزی کردم که دیدن یک مسابقه رو هم از دست ندم.
این پاراگرافهای بالا روایت آدمیه که از زمان کودکی همیشه فکر میکرده، بیشتر سرش به کار خودش بوده و سعی کرده دنیا رو بهسبک خودش تجربه کنه. آدمی که بخش بزرگی از روزهای کودکیاش بهتماشای آدمها از پشت پنجره خانهاش گذشته و همیشه فکر میکرده ماجرا و داستان این رهگذرها چی میتونه باشه! آدمی که معمولا سعی میکرده چیزهایی که نداشته رو بسازه. روایت آدمی که روزهایی که فکر میکرده همهچیز داره خوب پیش میره با موقعیتی متضاد روبرو شده و روزهایی که امید بهدرست شدن نداشته یکدفعه همهچیز بهتر از قبل شده. روایت آدمی که باور داره آدمها پر از روایت هستند اگرچه ممکنه زیاد سکوت کنند.
بههمین دلیل یکی از آرزوهام اینه که راه بیافتم تو خیابونهای شهرها و کشورهای مختلف و داستان آدمها را گوش کنم و ثبتکنم و قطعا این کار را انجام خواهم داد.
از چه سختافزارهایی استفاده میکنی؟
معمولا جزو دسته افرادی نیستم که روی لبهی تکنولوژیهای جدید حرکت کنه بههمین دلیل گجتهام شاید خیلی بروز نباشند.
مهمترین سختافزاری که ازش استفاده میکنم MacBook Air سیزده اینچی هست. بخاطر وزن و اندازهاش همیشه همراهم هست و چون حافظه SSD داره من رو منتظر بوت شدن نمیذاره و درجا میتونم شروع بهکار کنم که برام بسیار مهمه. قبل از مکبوک هم لپتاپهای توشیبا و دل داشتم که هرگز حاضر نیستم به تجربهی دوبارهشون تن بدم.
موبایلم هنوز Nexus 5 هست که واقعا ازش راضی بودم تا اینجا اما فکر میکنم دیگه کمکم باید عوضش کنم چون عمرش داره تموم میشه. قبل از Nexus هم iPhone داشتم اما هنوز به نتیجهی قطعی نرسیدم که گوشی بعدیام حتما iPhone باشه. (در لحظه ارسال این متن به سایت یوززدیس موبایل تبدیل شد به Galaxy s7 Edge)
یک تبلت iPad 2 هم دارم که وقتی نگاهش میکنم پیری رو در ظاهرش میبینم. تا قبل از خرید مکبوک کاربرد زیادی برام داشته اما حالا بیشتر برای مطالعه ازش استفاده میکنم. قبل از iPad هم ایبوک ریدر Nuke محصول شرکت بارنز اند نوبل رو داشتم که از تکنولوژی ای-اینک استفاده میکرد و تکرنگ بود و مناسب برای مطالعهی طولانی مدت.
یک مایکروسافت بند هم دارم که اون هم مدل جدید نیست. اما ازش راضیم. روزهایی که کارگاه یک روزه دارم یعنی از حدود ساعت ۹ صبح کارگاه شروع میشه و تا ساعت ۵ یا ۶ عصر ادامه پیدا میکنه با کمک مایکروسافت بند متوجه شدم که حدود ۹ کیلومتر در محیط کلاس حرکت میکنم. در واقع روزهایی که کارگاه دارم میزان مصرف کالریم بالاتر از میزان دریافته و این یعنی که هرچقدر کارگاه روزانه بیشتر داشته باشم احتمالا لاغرتر میشم.
در کنار این گجتها یک میکروفن مدل Blue Nessie دارم که تو ایران موجود نبود و به دوستان سفارش دادم برام آوردند. میکروفن بسیار باکیفیتیه و برای ضبط دورههای صوتی و پادکستها ازش استفاده میکنم. در کنار کیفیتش ظاهر بسیار جذابی هم داره و این امکان رو میده که باهاش یک استودیوی خانگی درست کنی. حتی میتونی میکرفن رو تنظیم کنی که وکال یا صدای ساز ضبط کنه.
چراغ مطالعه روی میز هم بهنظرم عنصر مهمیه و اگر هوا تاریک باشه و من در اتاقم باشم حتما از چراغ مطالعه استفاده میکنم و امکان نداره چراغ دیگهای روشن کنم.
ابزار دیگری هم که اخیرا ازش استفاده میکنم Magic Chart هست که ورقهای نازکی است که با الکتریسیته ساکن به دیوار میچسبد و تبدیل میشه به وایت بورد. چون لازم نیست از چسب استفاده کنی یا با پیچ و رول پلاک به دیوار بچسبانیاش خیلی راحت قابل استفاده است. روی دیوار اتاق تقریبا جای خالی ندارم و همهجا از این ورقها چسبیده است.
در کنار اینها بهنظرم وجود ماشین ظرفشویی در خانه یک نعمته. بهعنوان یک همسر شما لازم نیست در کار طاقتفرسای ظرف شستن وقت تلف کنید و هیچوقت هم نگران تمام شدن ظرفهای تمیز در خانه نخواهید بود مخصوصا زمانهایی که تنها هستید!!! بههمین دلیل ماشین ظرفشویی که در خانه داریم هم برای من یکجورایی سوگولی لوازم خانگی است.
از چه نرمافزارهایی استفاده میکنی؟
برای آدمی که زیاد فکر میکنه نیاز هست تا ابزارهایی داشته باشه که بتونه ذهنش رو مرتب کنه. من برای همه کارهام از نقشهی ذهنی استفاده میکنم و ابزارم هم XMIND است. برای هر چیزی که بخوام در موردش فکر کنم یا تصمیم بگیرم یا طرح درسی و کارگاهی آماده کنم از این ابزار استفاده میکنم و معمولا روی لپتاپم نمیبندمش و همیشه باز هست.
ابزار دیگه Evernote هست که معمولا ایدههای نوشتن را در اورنوت نگه میدارم. همینطور وقتی قصد دارم در مورد موضوعی تحقیق کنم تمام مطالب و اطلاعات را در اورنوت ثبت میکنم. در این برنامه دستهبندیهای موضوعی دارم و خیلی سریع میتونم اطلاعات ذخیره شده را پیدا کنم. شاید براتون جالب باشه بدونید که من از نسخهی بتای اورنوت تا الان ازش استفاده کردم.
تقویم هم ابزاریه که اگر نباشه فلج خواهم شد. تمام جلسات و کارها رو در تقویم نگه میدارم. از تقویم اپل استفاده میکنم که متصل به تقویم گوگل هست. یک تقویم برای جلسات است و یک تقویم هم برای فعالیتها و کارها که همهشون رو با تقویم اپل یکجا میبینم و این موضوع در برنامهریزی زمانی کمک بزرگی به من میکنه.
ابزار بعدی Asana هست که وجود اون هم برای برنامهریزی کارها برام بسیار اهمیت داره. من معمولا مجبورم روی چند موضوع و پروژهی مختلف کار کنم و اگر ابزاری نداشته باشم که حجم فعالیتها رو بتونم مدیریت کنم بهسرعت دچار بینظمی میشم. Asana کمک کرده که بتونم زمانبندی کاری درستی با تفکیک پروژهها داشته باشم.
برای ایمیلها از ایمیل مک استفاده میکنم که در اون فرآیندهای متفاوتی رو تعریف کردم که کمک میکنه به ایمیلها بتونم درست رسیدگی کنم اگرچه گاهی حجم ایمیلها اونقدر زیاد میشه که فرصت پاسخگویی سریع به همشون رو ندارم.
دو برنامه هم برای مطالعه دارم که یکی iBooks هست که کتابهایی که دارم رو هم روی مک و هم روی آیپد سینک میکنم و دومی Scribd هست که اشتراکش رو پرداخت میکنم و از طریق اون به کتابهای زیادی دسترسی دارم.
ابزار پرکاربرد دیگه برام Garage Band هست که معمولا پادکستها رو با اون ضبط میکنم.
برای خواندن فیدها هم از feedly استفاده میکنم و همیشه سعی میکنم در گذاشتن لینک در فیدلی با وسواس عمل کنم چون روبرو شدن با حجم زیاد اطلاعات میتونه خطرناک باشه و خیلی سریع باعث از بین رفتن تمرکز بشه. به همین دلیل هر ازگاهی هم لیست فیدها رو بررسی میکنم و تعدادی رو حذف میکنم.
و طبیعتا برای من Keynote برای ساختن پرزنتیشنها و Pages برای نوشتن، ابزارهای کلیدی هستند.
دراپباکس هم نقش مهمی در کارم داره و اطلاعات کاریم در دستهبندیهای مشخص روی دراپباکس هست.
در کنار اینها ابزارهای سوشیال مثل توییتر و تلگرام هم طبعا کاربرد زیادی دارند.
چه کتابی رو دوست داری و آخرین کتابی که خوندی چی بود؟
معمولا نمیتونم بگم چه کتابی رو دوست دارم اما میتونم بگم چه نویسندههایی رو دوست دارم. به ادبیات بسیار علاقه دارم و فکر میکنم بخشی از تجربهی زندگی با خواندن رمان و داستان تکمیل میشه. در واقع رمان یک میانبره برای تجربهی شرایطی که ممکنه در زندگی با آن روبرو نشده باشی یا در آینده روبرو بشی.
معمولا در زمینهی کاریام کتاب زیاد میخونم اما معمولا اونها رو جزو لیست مطالعه نمیدونم. در واقع خواندن کتابهای تخصصی بخشی از کارم هست و جزو زمان مطالعه هم برای خودم حساب نمیکنم. در زمینهی کاریام هم معمولا چند کتاب را همزمان با هم میخوانم. گاهی پیش میاد که چهار یا پنج کتاب را همزمان میخوانم. گاهی هم که در پروسهی تحقیق کردن باشم ممکنه یک یا دو کتاب رو در یک روز بخونم.
اما دنیای ادبیات، فلسفه و جامعهشناسی متفاوت است و کتابهای از این دست برام حکم مطالعه دارند.
نویسندههای مورد علاقهام مارگاریت دوراس و بهخصوص کتاب نوشتن همین و تماماش است. داستانهای ریموند کارور را بینهایت دوست دارم. موراکامی نویسنده مورد علاقهام است. ایتالو کالوینو نویسنده ایتالیایی و کتابهایش تجربهی من دربارهی ادبیات داستانی را متحول کرد. کتاب شهرهای نامرئیاش و شبی از شبهای زمستان اگر مسافری را بینهایت دوست دارم.
آلن دو باتن کسی است که بهسبک نوشتناش حسودی میکنم و دوست داشتم مثل او بنویسم. تقریبا همهی کتابهایش هم برایم جذاب است. الوین تافلر که بهتازگی از دنیا رفت را هم بینهایت زیاد دوست دارم و کتاب موج سومش را که در دورهی دبیرستان خواندم باعث شد پایههای تفکریام شکل بگیرد.
در بین نویسندههای ایرانی هم دورهای به آثار شهریار مندنیپور علاقه داشتم و تمام داستانهای مصطفی مستور را هم میخواندم. همینطور یکی از بهترین کتابهای داستانی ایرانی که خواندهام کتاب سلوک محمود دولت آبادی بوده. قدرت متناش آدم را مسحور میکند.
در اشعار نو اشعار رسول یونان را میخوانم. اولین کتابش که منتشر شده بود و هنوز مشهور نشده بود کنسرت در جهنم نام داشت با یک طراحی جلد بسیار بد. در کتابفروشی پایین میدان ولیعصر، کتاب افتاده بود یک گوشهای. من هم همیشه توجهم به همین چیزهایی که تک افتادهاند جلب میشود. رفتم سراغش و درجا عاشق شعرها شدم.
در زمینه مطالعات اجتماعی همیشه به همه پیشنهاد میکنم دو کتاب از حسن قاضی مرادی را بخوانند. یکی کار و فراغت ایرانیان است و دیگری هم شوق گفتگو. برای من هر دوی اینها خیلی تاثیرگذار بودند و از مفاهیمشان در سخنرانیها و کلاسها زیاد استفاده کردهام. همینطور نویسنده دیگری هست که بینهایت شیفتهی کتابهایش هستم. خانمی به اسم مارگاریت ویتلی که سالها مشاور بزرگترین شرکتهای دنیا بوده اما کتابهایش دربارهی مشاوره و تحول سازمانی آثار هنری و ادبی قابل توجهی هستند.
اخیرا تمام کتابهای آنتونی گیدنز (جامعهشناس) را خریدهام و مشغول ورق زدنشان هستم. در اغلب موارد هم همین کار را میکنم. مطلبی از یک نویسنده میخوانم و بعد میروم تمام کتابهایش را میخرم. آخرین کتاب داستانی هم که هنوز نیمه کاره مانده کتاب کیمیا خاتون نوشتهی سعیده قدس است که رمانی مربوط به مولاناست و نثر بسیار قوی داره.
شبکههای اجتماعی من:
در شبکههای اجتماعی، توییتر و اینستاگرام رو از همه بیشتر دوست دارم و مدتهاست که از فیسبوک استفاده نمیکنم. فیسبوک صرفا برای ارتباط با دوستان و همکارانی است که ایرانی نیستند و معمولا ارتباط با آنها از طریق فیسبوک راحتتر است.
یک صفحه فیسبوک هم دارم که مدتهاست فقط بصورت خودکار از طریق فید سایت و اینستاگرام بروز میشه.
کانال تلگرامی که دارم هر روز بروزرسانی میشود و در آن نکات آموزشی و موضوعهای مربوط به موفقیت در کار و زندگی را بهاشتراک میگذارم.
لینک دیگر اکانتهای من:
3 دیدگاه